کنایه از محو کردن و برطرف نمودن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). برهم زدن: خام کن پختۀتدبیرها عذرپذیرندۀ تقصیرها. نظامی (ازآنندراج). - کسی را خام کردن، کسی را غافل کردن. کسی را بغفلت انداختن
کنایه از محو کردن و برطرف نمودن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). برهم زدن: خام کن پختۀتدبیرها عذرپذیرندۀ تقصیرها. نظامی (ازآنندراج). - کسی را خام کردن، کسی را غافل کردن. کسی را بغفلت انداختن
نشاط کردن. شادی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : و آن روز را تاریخ نوشته اند که کدام روز بود و کدام ماه و آن روز خرمی کنندو عید بزرگ باشد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
نشاط کردن. شادی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : و آن روز را تاریخ نوشته اند که کدام روز بود و کدام ماه و آن روز خرمی کنندو عید بزرگ باشد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
ساکت کردن. بیصدا کردن. خاموش کردن: دیو را نطق تو خامش میکند گوش ما را گفت تو هش میکند. مولوی. چنان صبرش از شیر خامش کند که پستان شیرین فرامش کند. سعدی (بوستان)
ساکت کردن. بیصدا کردن. خاموش کردن: دیو را نطق تو خامش میکند گوش ما را گفت تو هش میکند. مولوی. چنان صبرش از شیر خامش کند که پستان شیرین فرامش کند. سعدی (بوستان)
تهی کردن. پرداختن از. تخلیه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : زیبا نهاد مجلس و خالی بکرده جای ساز شراب پیش نهاده رده رده. شاکری بخاری (از صحاح الفرس). گر تو این انبان ز نان خالی کنی پر ز گوهرهای اجلالی کنی. مولوی. کردیم بسی جام لبالب خالی تا بو که نهیم لب برآن لب حالی. سعدی (رباعیات). - تفنگ خالی کردن، گلولۀ تفنگ را رها کردن. مقابل تفنگ پر کردن. - دل خالی کردن، درد دل گفتن. دل را از غم پرداختن. - ، ترسانیدن. - ظرف خالی کردن، ظرف را تهی کردن. ، خلوت کردن: چون خوانها برداشتند و اعیان درگاه پراکندن گرفتند. سلطان خالی کرد و عبدوس را بخواند و دیر بداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252). و اگر مهمی بودی یا نبودی بر من خالی کردی و گفتی دوش چه کردی و چه خوردی و چون خفتی. (تاریخ بیهقی). با این دو تن خالی کردند و حالها بازگفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). بخت النصر (بخت نصر) گفت با دانیال من خوابی دیده ام که میخ زدم. دانیال گفت: مجلس خالی کن. (قصص الانبیا ص 184). خانه خالی کرد شاه و شد برون تا بپرسد از کنیزک او فسون. مولوی. گفت: حال خویش برگوی. گفت: ار ملک فرماید تا خالی کنند، فرمود تا مردمان برفتند. (تاریخ سیستان). کدخدای خویش ناصرالدین کمال را بخواند و جا خالی کرد و گفت. (تاریخ سلاجقۀ کرمان) ، روان کردن شکم، ترک کردن. گذاشتن، برانداختن. برباد دادن. (ناظم الاطباء)
تهی کردن. پرداختن از. تَخلیَه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : زیبا نهاد مجلس و خالی بکرده جای ساز شراب پیش نهاده رده رده. شاکری بخاری (از صحاح الفرس). گر تو این انبان ز نان خالی کنی پر ز گوهرهای اجلالی کنی. مولوی. کردیم بسی جام لبالب خالی تا بو که نهیم لب برآن لب حالی. سعدی (رباعیات). - تفنگ خالی کردن، گلولۀ تفنگ را رها کردن. مقابل تفنگ پر کردن. - دل خالی کردن، درد دل گفتن. دل را از غم پرداختن. - ، ترسانیدن. - ظرف خالی کردن، ظرف را تهی کردن. ، خلوت کردن: چون خوانها برداشتند و اعیان درگاه پراکندن گرفتند. سلطان خالی کرد و عبدوس را بخواند و دیر بداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252). و اگر مهمی بودی یا نبودی بر من خالی کردی و گفتی دوش چه کردی و چه خوردی و چون خفتی. (تاریخ بیهقی). با این دو تن خالی کردند و حالها بازگفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). بخت النصر (بخت نصر) گفت با دانیال من خوابی دیده ام که میخ زدم. دانیال گفت: مجلس خالی کن. (قصص الانبیا ص 184). خانه خالی کرد شاه و شد برون تا بپرسد از کنیزک او فسون. مولوی. گفت: حال خویش برگوی. گفت: ار ملک فرماید تا خالی کنند، فرمود تا مردمان برفتند. (تاریخ سیستان). کدخدای خویش ناصرالدین کمال را بخواند و جا خالی کرد و گفت. (تاریخ سلاجقۀ کرمان) ، روان کردن شکم، ترک کردن. گذاشتن، برانداختن. برباد دادن. (ناظم الاطباء)