جدول جو
جدول جو

معنی خامی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خامی کردن(بَ بُ دَ)
ناپختگی کردن. جهالت. ناآزمودگی نشان دادن:
نکنم بیخودی و خودکامی
چون شدم پخته کی کنم خامی ؟
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ وَ دَ)
قلم ساختن. قلم درست کردن:
بخاقان چینی یکی نامه کرد
تو گفتی که از خنجرش خامه کرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَگُ کَ دَ)
کنایه از محو کردن و برطرف نمودن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). برهم زدن:
خام کن پختۀتدبیرها
عذرپذیرندۀ تقصیرها.
نظامی (ازآنندراج).
- کسی را خام کردن، کسی را غافل کردن. کسی را بغفلت انداختن
لغت نامه دهخدا
(بَ شِ / شُ مَ / مُ دَ)
نشاط کردن. شادی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : و آن روز را تاریخ نوشته اند که کدام روز بود و کدام ماه و آن روز خرمی کنندو عید بزرگ باشد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
ساکت کردن. بیصدا کردن. خاموش کردن:
دیو را نطق تو خامش میکند
گوش ما را گفت تو هش میکند.
مولوی.
چنان صبرش از شیر خامش کند
که پستان شیرین فرامش کند.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
کنایه از افتادگی کردن و بندگی نمودن باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، بیقراری کردن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، تسلیم کردن. (اشتنگاس) ، با خاک آغشتن
لغت نامه دهخدا
(بِ اَ کَ دَ)
تهی کردن. پرداختن از. تخلیه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
زیبا نهاد مجلس و خالی بکرده جای
ساز شراب پیش نهاده رده رده.
شاکری بخاری (از صحاح الفرس).
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی.
مولوی.
کردیم بسی جام لبالب خالی
تا بو که نهیم لب برآن لب حالی.
سعدی (رباعیات).
- تفنگ خالی کردن، گلولۀ تفنگ را رها کردن. مقابل تفنگ پر کردن.
- دل خالی کردن، درد دل گفتن. دل را از غم پرداختن.
- ، ترسانیدن.
- ظرف خالی کردن، ظرف را تهی کردن.
، خلوت کردن: چون خوانها برداشتند و اعیان درگاه پراکندن گرفتند. سلطان خالی کرد و عبدوس را بخواند و دیر بداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252). و اگر مهمی بودی یا نبودی بر من خالی کردی و گفتی دوش چه کردی و چه خوردی و چون خفتی. (تاریخ بیهقی). با این دو تن خالی کردند و حالها بازگفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). بخت النصر (بخت نصر) گفت با دانیال من خوابی دیده ام که میخ زدم. دانیال گفت: مجلس خالی کن. (قصص الانبیا ص 184).
خانه خالی کرد شاه و شد برون
تا بپرسد از کنیزک او فسون.
مولوی.
گفت: حال خویش برگوی. گفت: ار ملک فرماید تا خالی کنند، فرمود تا مردمان برفتند. (تاریخ سیستان).
کدخدای خویش ناصرالدین کمال را بخواند و جا خالی کرد و گفت. (تاریخ سلاجقۀ کرمان) ، روان کردن شکم، ترک کردن. گذاشتن، برانداختن. برباد دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخاذی کردن
تصویر اخاذی کردن
اخاذی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمه کردن
تصویر اخمه کردن
روی ترش کردن چین و آژنگ بر ابرو و پیشانی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
((کَ دَ))
تهی کردن، خلوت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
برآورده کردن، برآوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
گول زدن، فریب دادن، رودست زدن، اغفال کردن، غفلت زده کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تهی کردن، تهی ساختن، تخلیه کردن
متضاد: بارگیری کردن، خلوت کردن، زدن، سرقت کردن، به سرقت بردن، شلیک کردن، بیرون ریختن، خانه تکانی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
لتفريغٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
Empty, Deflate, Void
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
dégonfler, vider
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
sgonfiare, svuotare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
сдувать , опустошить , опустошать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
entleeren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
випускати повітря , спорожнити , спорожнювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
wypuszczać powietrze, opróżniać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
放气 , 清空
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
desinflar, esvaziar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
ہوا نکالنا , خالی کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
desinflar, vaciar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
বাতাস বের করা , খালি করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
kupunguza hewa, kutolea, kutia tupu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
havasını almak, boşaltmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
바람을 빼다 , 비우다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
לשחרר אוויר , לרוקן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
हवा निकालना , खाली करना , खाली करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
mengempiskan, mengosongkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
ปล่อยลม , เท
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
leeglaten, leegmaken, legen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
空気を抜く , 空にする , 空にする
دیکشنری فارسی به ژاپنی